آگه نه ای که بر دلم از غم چه درد خاست


آگه نه ای که بر دلم از غم چه درد خاست

آگه نه ای که بر دلم از غم چه درد خاست


آگه نه ای که بر دلم از غم چه درد خاست

آگه نه ای که بر دلم از غم چه درد خاست


آگه نه ای که بر دلم از غم چه درد خاست

آگه نه ای که بر دلم از غم چه درد خاست


آگه نه ای که بر دلم از غم چه درد خاست

آگه نه ای که بر دلم از غم چه درد خاست


آگه نه ای که بر دلم از غم چه درد خاست

آگه نه ای که بر دلم از غم چه درد خاست


آگه نه ای که بر دلم از غم چه درد خاست

محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
بر سینه داغ واقعه نقش الحجر بماند
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
پس همچو شمع از مژه خوناب زرد خاست
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
هم سنگ خویش گریهٔ خون راندم از فراق
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
تا سنگ را ز گریهٔ من دل به درد خاست
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
در کار عشق دیده مرا پایمرد بود
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
هر دردسر که دیدم ازین پایمرد خاست
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
دل یاد کرد یار فراموش کی کند
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
در خون نشستن من ازین یاکرد خاست
دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر
دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر
دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر
دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر
دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر
دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر
دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر
دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر
دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر
دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر
دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر
دل تشنهٔ مرادم و سیر آمده ز عمر
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دل بین کز آتش جگرش آبخورد خاست
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
دردا که بخت من چو زمین کند پای گشت
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
این کناپائی از فلک تیزگرد خاست
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
در تخت نرد خاکی اسیر مششدرم
زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته نرد خاست
زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته نرد خاست
زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته نرد خاست
زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته نرد خاست
زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته نرد خاست
زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته نرد خاست
زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته نرد خاست
زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته نرد خاست
زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته نرد خاست
زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته نرد خاست
زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته نرد خاست
زین مهرهٔ دو رنگ کز این تخته نرد خاست
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
خصمم که پایمال بلا دید دست کوفت
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
تا باد سردم از دم گردون نورد خاست
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
گر باد خیزد ای عجب از دست کوفتن
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
از دست کوب خصم مرا باد سرد خاست
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
خاقانیا منال که غم را چو تو بسی است
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست
کاول نشست جفت و به فرجام فرد خاست